سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زمستان 1385 - عشق من
  •   می خاستم بروم

  • می خواستم بروم تا انتهای عدم ، می خواستم نیست شوم ، گم شوم.قلب شیشه ای غرورم افتاد و شکست . حتی آهی نکشیدم چون زندگی را با حضور ت دوست دارم . تو را قسم می دهم به شبنم های شفاف ، به صداقت یاس ، تو را قسم می دهم به پاکی و محبت که بمانی
    تو را قسم می دهم به آب و آیینه که بمانی ... همه رفتند ، تو بمان ...



  • نویسنده: رامین(پنج شنبه 85/11/26 ساعت 12:46 صبح)

  • اگه نظر ندی اخر بی معرفتیه( )

  •   سیگار
  •  سیگار با اینکه میدونه آخرش زیر پا له میشه  بازم تا آخر بات میسوزه.

     



  • نویسنده: رامین(پنج شنبه 85/11/26 ساعت 12:40 صبح)

  • اگه نظر ندی اخر بی معرفتیه( )

  •   رز
  • آمد اما در نگاهش آن همه رویا نبود
    چشم خوابش چون گذشته عرصه دریا نبود
    قصه ها میگفت هر چند از دلم دلگیر بود
    یک بوسه خواستم اما دلش با ما نبود
    خواهشش کردم که امشب را بمان در خانه ام
    گفتم اما چون گذشته عاشق و بر نا بنود
    در میان تیرگی از کلبه من دور شد
    رفت جانم با دلش هر چند بی پروا نبود
    روزگار ی یاد دارم دلبری جانانه بود
    جان ربود از جان من اکنون که او اینجا نبود
    من دلی میخواستم تا با دلش راهی شود
    او دلش در عاشقی هر چند پا بر جا نبود

     

     



  • نویسنده: رامین(پنج شنبه 85/11/26 ساعت 12:31 صبح)

  • اگه نظر ندی اخر بی معرفتیه( )

  •   تو که یک ...


  • نویسنده: رامین(پنج شنبه 85/11/26 ساعت 12:15 صبح)

  • اگه نظر ندی اخر بی معرفتیه( )

  •   بی تو برگی زردم
  •  

    بی تو برگی زردم 



  • نویسنده: رامین(پنج شنبه 85/11/26 ساعت 12:11 صبح)

  • اگه نظر ندی اخر بی معرفتیه( )

  •   بوسه
  •    

    به یکی بوسه لبم بوی لبت میگیرد            تا ابد مستم از ان ولب خود می بویم

     



  • نویسنده: رامین(چهارشنبه 85/11/25 ساعت 11:59 عصر)

  • اگه نظر ندی اخر بی معرفتیه( )

  •   صلیب

  • اخرین بار که اورا دیدم گردنبند صلیبی به او هدیه کردم گفت:من که دوستت ندارم

    پس چرا به من هدیه می دهی!؟ گفتم:بر سر هر گوری صلیبی می نهند


    این صلیب را بر گردنت بالای قلبت بیاویز زیرا انجا گورستان عشق من است



  • نویسنده: رامین(چهارشنبه 85/11/25 ساعت 11:28 عصر)

  • اگه نظر ندی اخر بی معرفتیه( )

  •   رفتی وگفتی
  •    

    رفتی و گفتی که تنها میشوی
           گفتمت هر لحظه یادت با من است
    گفتی از خاطر ببر، یادم مکن
       گفتمت آیین من، دل بستن است
    گفتی از دل بر بکن سودای من
       گفتمت دل بی تو با من دشمن است
    شادمان گفتی خداحافظ تو را
        گفتمت این لحظه ی جان کندن است
    رفتی اما بی تو تنها نیستم
       آفرین بر غم که هر دم با من است



  • نویسنده: رامین(چهارشنبه 85/11/25 ساعت 11:25 عصر)

  • اگه نظر ندی اخر بی معرفتیه( )

  •   کمی اهسته تر

  • کمی آهسته تر شاید...نه محکم تر قدم بگذار
    به شدت خسته ام از خود، به شدت خسته ام از تو
    بیا ای جان بی ارزش، بیا دست از سرم بردار
    خدا می داند ای مردم، دلم چون ساقة گندم
    نمی رقصد بجز با گل، نمی میرد مگر با خار
    نه با جن نسبتی دارم، نه از اقوام انسانم
    مرا از من بگیر و دست موجودی دگر بسپار
    خودت بنشین قضاوت کن اگر تو جای من بودی
    چه می گفتی به این مردم، چه می کردی به این دیوار؟
    خدایا گر چه کفر است این ولی یک شب از این شبها
    فقط یک لحظه - یک لحظه - خودت را جای من بگذار


  • نویسنده: رامین(چهارشنبه 85/11/25 ساعت 11:18 عصر)

  • اگه نظر ندی اخر بی معرفتیه( )

  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 13408
    بازدید امروز : 0
    بازدید دیروز : 1
  •   مطالب بایگانی شده

  • نوشته های پیشین
    زمستان 1385

  •   درباره من

  • زمستان 1385 - عشق من
    رامین
    احساسی مهربون عاشق

  •   لوگوی وبلاگ من

  • زمستان 1385 - عشق من

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی


  •   آهنگ وبلاگ من