سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نوشته های پیشین - عشق من
  •   پروا نه
  •  

    شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی... سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد گفت طولی نکشد نیز تو خاموش شوی

     



  • نویسنده: رامین(چهارشنبه 85/11/25 ساعت 11:32 عصر)

  • اگه نظر ندی اخر بی معرفتیه( )

  •   من دیگه خسته شدم بس که چشام بارونیه
  •  

    من دیگه خسته شدم بس که چشمام بارونیه
    از دلم تاکی فضای غصه رو مهمونیه
    من دیگه بسه برام تحمل این همه غم
    بسه جنگ بی ثمر برای هر زیاد و کم

    وقتی فایده ای نداره . غصه خوردن واسه چی
    واسه عشقهای تو خواهی ساده مردن واسه چی
    نمیخوام چوب حراجی رو به قلبم بزنم
    نمیخوام گناه بی عشقی بیفته گردنم

    نمیخوام دربه در پیچ و خم این جاده شم
    واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
    یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم
    وایسا دنیا ، وایسا دنیا من میخوام پیاده شم



  • نویسنده: رامین(چهارشنبه 85/11/25 ساعت 11:3 عصر)

  • اگه نظر ندی اخر بی معرفتیه( )

  •   من دیگه خسته شدم بس که چشام بارونیه
  •  

            همه حرف خوب میزنند اما کی خوبه این وسط
    بد و خوبش به شما ما که رسیدیم ته خط
    قربونت برم خدااا چقدر غریبی رو زمین
    آره دنیا ما نخواستیم دل با خودت ندیییم

    نمیخوام دربه در پیچ و خم این جاده شم
    واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
    یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم
    وایسا دنیا ، وایسا دنیا من میخوام پیاده شم

    این همه چرخیدی و چرخوندی آخرش چی شد
    اون بلیت شانس داره بگو قسمت کی شد
    همه درویش همه عارف جای عاشق پس کجاست
    این همه طلسم و بعد جای خوش تو کجااااست

    نمیخوام دربه در پیچ و خم این جاده شم
    واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
    یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم
    وایسا دنیا،وایسا دنیا من میخوام پیاده شم

    نمیخوام دربه در پیچ و خم این جاده شم
    واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
    یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم
    وایسا دنیا،وایسا دنیا من میخوام پیاده شم



  • نویسنده: رامین(چهارشنبه 85/11/25 ساعت 11:1 عصر)

  • اگه نظر ندی اخر بی معرفتیه( )

  •   ساکت وتنها


  • نویسنده: رامین(چهارشنبه 85/11/25 ساعت 10:26 عصر)

  • اگه نظر ندی اخر بی معرفتیه( )

  •   اغوش
  • مرا به آغوشت راه بده ، میخواهم برای اولین بار ببوسمت ، بیا چشمانمان را
    ببندیم ، میخواهم وقتی لبهای معصوممان به هم گره میخورد و هر دو از فرط
    لذت در اغوش یکد یگر نفس نفس میزنیم ، از لذت متناهی جسممان ، وجود
    نامتناهی خداوند را با چشمانی بسته تصورکنیم ، چشمانت را باز کن!؟
    نه!..نه..!، لبهایمان از گرمی شهوت خشک شده اما گونه هایمان از اشک
    خیس ، ما ساعتهاست که در آغوش یکد یگر میگرییم . ای تنها هم آغوش
    من ، بیا که احساسم را برایت دست نخورده نگاه داشته ام و جسمم را به
    لذت بوسه ای نفروخته ام ، بیا که میخواهم وقتی دستانت را به روی
    احساسم میگذاری ،از فرط لذت ، قطره های اشک بر گونه هایت بدرخشد ،
    میخواهم با اشکهایت بر تمام احساسم بوسه زنی ، میخواهم اشکهایت
    تمام روحم را خیس کنند ، بیا که . . .



  • نویسنده: رامین(چهارشنبه 85/11/25 ساعت 10:25 عصر)

  • اگه نظر ندی اخر بی معرفتیه( )

  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 13407
    بازدید امروز : 0
    بازدید دیروز : 0
  •   مطالب بایگانی شده

  • نوشته های پیشین
    زمستان 1385

  •   درباره من

  • نوشته های پیشین - عشق من
    رامین
    احساسی مهربون عاشق

  •   لوگوی وبلاگ من

  • نوشته های پیشین - عشق من

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی


  •   آهنگ وبلاگ من